Life آرامشــی میخواهم
خلوتــی میخواهم
تــو باشی و من
در کنار هم
تو سُکوت کنــی و مَــن گوش کنم
و من آرام بگویم ترا دوست دارم و تو گوش کنی
و آرام بگوئی .. من هم
و شرمِ زیبائی را بر گونه ی تو ببینم ...
چهار شنبه 1 آذر 1391برچسب:, :: 15:26 :: نويسنده : Kaveh
شبــهایم پــُــر شــده از خواب هایی کـ در بیــداری انتظارش را دارم می دانــی بیا بنشین اینجــا تا برایت کمــی دَردُ دل کنم ...
از تو چــه پنهان ، شبهــا در خواب ، رخت ِداماد را به تن دارم
کـ عروســی تــویـــی
خوشحال کننــده است نــه ؟
نکنـــد نیاییُ من اینجــا از غصه دلتنگــی ِ نیامدنت
بمیـــرم ؟!!!
تو تعبیـــر ِ خواب بلــدی دلکــــم ؟
بیــا تعبیـــر کن کـ تا تو فاصلــه ایی نمــانده
بیــا و دلخــوشیم را برایم به باور تبدیل کن
فقط بیـــا
بودنتـــ را می خواهم ... "
![]() چهار شنبه 1 آذر 1391برچسب:, :: 15:7 :: نويسنده : Kaveh
بابا که شدم ... به دخترم پول تو جیبی نمیدم !!!
تا یواش از پشت سرم بیاد دستاشو حلقه کنه دور گردنم
موهاشم بخوره تو صورتم در گوشم پچ پچ کنه ....
بگه بابایی بهم پول میدی ؟ داریم با بچه ها میریم بیرون
موهاشو بزنم کنار ، ماچش کنم بگم برو از جیبم بردار بابایی
به خاطر دخترم هم که شده یه روزی بابا میشم !!!!
![]() ![]() چهار شنبه 1 آذر 1391برچسب:, :: 15:4 :: نويسنده : Kaveh
سعی کن آنقدر کامل باشی؛ که بزرگترین تنبیه تو برای دیگران؛
گرفتن خودت از آن ها باشد ...
چهار شنبه 1 آذر 1391برچسب:, :: 15:1 :: نويسنده : Kaveh
از صورتت نقاشی کشیده ام همانطور که دلم می خواست باشی ...
حالا چشمهایت فقط مرا می بیند
و لبخند همیشگی ات
لحظه های نبودنت را می پوشاند.
فقط مانده ام هوس بوسیدنت را چه کنم !!!!
![]() چهار شنبه 1 آذر 1391برچسب:, :: 14:53 :: نويسنده : Kaveh
اسمش را می گذاریم دوست مجازی اما آنسو یک آدم حقیقی نشسته
خصوصیاتش را که نمی تواند مخفی کند
وقتی دلتنگی ها و آشفتگی هایش را می نویسد
وقت می گذارد برایم، وقت می گذارم برایش
وقتی در صحبت هایم به عنوانِ دوست یاد می شود
مطمئن می شوم که حقیقیست
هرچند کنار هم نباشیم
هرچند صدای هم را هم نشنیده باشیم،
من برایش سلامتی و شادی آرزو دارم
هرکجا که باشد...
از دل نوشته هایم ساده نَگذر؛ به یاد داشته باش؛
این «دل نوشته» ها را؛
یک «دل»، نوشته ...!
چهار شنبه 1 آذر 1391برچسب:, :: 14:47 :: نويسنده : Kaveh
خدایا ...
بالاتر از بهشت چه داری؟؟؟
برای زیر پای مادرم می خواهم ...
مادر تنها کسیه که می تونی براش ناز کنی؛
سرش داد و بیداد راه بندازی؛
باهاش قهر کنی؛
اما اون با اینکه تو مقصری؛
بازم با بشقاب غذا میاد و میگه :
با من قهری با غذا که قهر نیستی ...!
این روزها که هنوز نیستـنت را به هوای دوباره داشتنت ثانیه شماری میکنم ..
ساکتم .. حرف نمیزنم.
نه که چیزی برای گفتن نباشد . . . نه!
به این سکوت پیله کرده ام . . . نه که ندانم چه بگویم . . . نـــه!!
این روزها من از همیشه پر تر از حرفــم!
از همیشه بیشتر گفتنی ها دارم . . .
ولی من ماندم و یک عـــــــالمه ناگفته هایِ ناشنیده ..
حرفهایم را جمع میکنم میگذارمشان گوشه ای روشن، میان دلــــــم!
میگذارمشان یک گوشه ی دلم و آنها را هر روز گردگیری میکنم و
یادشان می اُفتم و
خلاصه آنقدر نگهداریشان میکنم . . .
تا روزی که تو بیایی !.!.!
روزی که تو باشی و بخواهی برایت حرف بزنم!
تا وقتی برمیگردی اتاقم پر از دوست داشتنی های تو باشد...
دختر که باشی نفس بابایی
لوس بابایی
عزیز دردونه بابایی
حتی اگر بهت نگه
دستت رو میذاره روی چشماشو میگه :
این تویی که به چشمای من سوی دیدن میدی
خلاصه دخترم
یک کلام ....
ـ
نـــفــــس بـــابــــایی ...
![]() آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان |
|||
![]() |