Life شنبه 11 آذر 1391برچسب:, :: 11:45 :: نويسنده : Kaveh
میخواهم بنویسم ... بنویسم از تمام دلتنگی هایم،
از همه ی آشفتگی هایم،
خیلی دلم گرفته است.
بعد از سالها دوباره قلم به دست گرفتم
ولی این بار برای خالی کردن افکارم مینویسم
دوباره مینویسم...
ولی این بار برای دلی که تنگ است
برای کسی که دیگر حتی لحظه ای به من اجازه ی دلتنگی نمی دهد
مینویسم...
چه کنم؟!!
چگونه به او بفهمانم که این دل است؟
برایت تنگ میشود،
بی قراری میکند،
بی قراری دست هایی که با آن دست هایم گرم شد،
دست هایی که با آن قلبم گرم شد
همه چیز مانند خواب بود...!
چگونه او میفهمد که من خوب بودم حتی به لحظه ای دیدارش؟!!
چرا دیگر نمیگذاری نگاهت کنم؟
اما یادت باشد که گرمای عشق من قوی تر از سردی نگاه توست
سعی میکنم ببینمت اما پنهانی تا تو از دیدن من آزرده نشوی.
چرا انکار میکنی دوست داشتنت را ؟؟؟
چرا این صدا را رها نمیکنی برای گفتن دوستت دارم؟
برای گفتن آمده ام تا بمانم ،
بمانم برای همیشه
بیا...
بیا و بمان برای همیشه،من چشم انتظارت میمانم تا ابد... نظرات شما عزیزان:
آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان
|
|||||||||||||||||||
![]() |